I aint more than a minute away from ...

eVen though the feeling has been gone I just wanna be there To pick up the little pieces of remains

سیزده روز شد

و من حق ندارم که تو را نگه دارم
اما
خودت را در من جا بگذار...ا

ما از هم خیلی فاصله داریم
دلتنگی ها هم بیهوده است

تو نیستی
.
.
.
.
خودم میدونم که دیر و این جور کارا مرده پرستیو و از این جور حرفا
یه وقتایی که میشمری ,میبینی آدمایی که برات خیلی عزیزن و بعد کلی مصیبت واست موندن تعدادشون به انگشتای دست هم نمیرسه...بعد اما کم باشن مهم ترن به نظرم...بعد اونوقت تو هم بیشتر دوسشون داری و هواشونو داری... همون یه کمی هم که باهاشونی خیلی پررنگ میشه واست


پی نوشت:کاش وقتی دل آدم می گرفت یا تنگ می شد یه میلیون تا کار بود که دل آدمو باز می کرد
مجنون رو میبرن پیش طبیب که حجامتش کنن
میبینن که گریه می کنه ,میگن تو که اهل ترس نبودی
"می خنده میگه "لیک از لیلی وجود من پر است

و بدینسانست که کسی میمیرد و کسی می ماند



سه ماه پیش بیست و دو تا شمع رو فوت کرد.بیست و دو سال از زندگیش لای اون خامه ها و شمع ها بود

دیروزیکی داشت توضیح می داد که اون چه طور هفت روز پیش عمرشو داد به ما و رفت

من اما از اونروز تا حالا پیش نرفتم
فرو رفتم
.
.
.
.
.
.
.
.
.پی نوشت:خیلی خیلی متشکرم امین.دلخوشی بزرگیه که دوستای به این خوبی دارم

هیشکی نیست هیشکی نبود حرف راست قصه بود



حالا فقط
یه جای خالی مونده با منی که هی تند تند پلک میزنم که اشکام پایین نیاد
Rest In Peace
... به همین سادگی

لبخند

به صلح جاودانه لبخند می زنم
به دجال منتظر
به مردم فریفته لبخند میزنم
و ناباورانه می پذیرم زخم خنجری را که بی رحمانه در من فرو می رود
.
.
.
.
به یاد یه مثلن دوست شاعر