یکی اینکه همین شنبه ای با چند تا از دوستای دبیرستانم که هر کدوم یه جایی رفته بودن واسه درس و حالا واسه تعطیلات برگشته بودن رفته بودم بیرون
بعد فکر کردم که چه همه شون هم تو ظاهر هم تو باطن هم تو حرف زدن خانوم شدن...اما من همونجور خل وضع موندم و هی چپ و راست می خندم و هنوزم همونقدر اسکولم که بودم
اینو خودشونم اذغان(؟) کردن که اخلاقم عوض نشده اصلا"... دروغ چرا ؟!کلی خوشحال شدم
دومی اینکه یه چند وقتیه که هر کی می گه یه آرزو کن یا می پرسه "تو آرزوت چیه ؟" من فقط یه لبخند پهن تحویلش میدم!!!ا
حالا کاری ندارم فرق آرزو و هدف و این حرفا چیه اما الان دارم آرزوهامو جمع می کنم و می نویسم
همین
حالا اما من بهترم
بعد از مدتی طولانی کسی بهم گفت "من هواتو دارم"ا
یعنی من الان کلی احساس خوبی دارم
کلی
.
.
.
.
.
این روزو نوشتم که یادم بمونه همیشه...بعضی روزا رو باید نوشت

ملالی نیست جز دلتنگی های گاه به گاه


چند وقتی هست که بهانه ی تو را میگیرم
.حوصله همه را سر برده ام
.
.
.
.
راستی در غیاب تو چلسی بیشتر اوقات می برد
حیف
آن دستبند چلسی را یادت هست؟؟ا
رنگ آبیش کمرنگ شده اما
هر روز دستم هست